باربی
فقط فقط باربی بفرمایید که میدونم منتظر عـکس باربی هستی
  


hy




نوشته شدهجمعه 9 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...




نوشته شده 5 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...




نوشته شده 5 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...
  





نوشته شده 5 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...

سلام   ببخشید یه مدتی بود که پست جدید نداشتم  آخه سرم یکمی شلوغ بود پرنسس باربی و باربی با سگش    اسم این کوچولو <تیلی> نوه ی باربی است.ولی امروز با یه پست مخصوص به عکس های باربی است.در خدمت شما ام.امیدوارم خشتون بیاید ونظر یادتون نره ها




نوشته شده 5 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...

 


سلام دوست جونیام .



خوب هستید؟

خوش هستید؟

دماغ ها چاقه؟ 

امروز اومدم با یک عالمه عکس براتز ...

راستی نظرتون درباره ی قالب جدید  وبلاگم چیه؟


وای وای 

داشت یادم میرفت روز دختر وتولد حضرت معصومه را

به شما دختر خانم های خوب و خوشگل تبریک میگم.

قبل از این که بریم سراغ عکس ها براتون چند تا پیامک مینویسم.

                             واولیش

کاش باران میدانست که گنجشک لباسی برای عوض کردن ندارد.

        ==============================

هیچ گاه دلت را مشغول نکن شاید دلتنگی پشت خط باشه.

 =================================

در زندگی افرادی هستندکه مثل قطار شهربازی میمونند.

از بودن با اونا لذت میبری ولی باهاشون به جایی نمیرسی.

 ============================

حالا عکس اولی :

این یکی را چقدر بامزه است.

این براتز پیراهن آبیهاینم  پرنسس براتز توی دربار است. خوشگله مگه نه؟

اینم براتز های کارتونی

براتز چشمک میزند:

حالا تصمیم گرفتم یک عکس از باربی هم بزارم.


دوست های خوبم

امیدوارم از عکس ها ی براتز ها و باربی و پیامک ها خوشتون اومده باشه.

ونظراتتون را درباره ی آپ جدید من بدید.

خدانگهدارتون

 

 نظرات   بیشتر از ۱۰۰ بشه ها.

  اگه بیشتر از ۱۰۰ بشه .

من یک پست خوشگل میکنم.

خداحافظ  




نوشته شده 5 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...

  سلام به همه ی دوست های خوب و عزیزم  

بابت تاخیرم خیلی خیلی ببخشید. 

قبل از اینکه بریم سراغ عکس باربی ها اول چند تا پیامک واستون مینویسم. 

چقدر برایم سخت بود
من با بغض نوشتم عاشقتم ولی تو با خنده خواندی..
صبرکن برگرد چمدان هایمان اشتباه شده است دلم را به جای خاطراتت بردی..

دلتنگی بد مرضی است آدم را آروم آروم نا آروم میکنه.


عکس اول
 

اینو نگاه کنید......
 
  
من خودم از این عکسه خیلی خوشم میاد




این عکسه مال یه بازی ای هست که من بازی اش و کردم.
مراسم عروسی باربی

 

 
  
این عکس عروسک هست.


وای من عاشق این باربیه ام.


 

من دیگه باید باهاتون خداحافظی کنم...

امیدوارم خوشتون اومده باشه.نظرات و انتقاداتتون را بیان کنید .

<نظرات بیشتر از 100تا بشه ها>






نوشته شده 5 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...

Barbie Fashion




نوشته شده 5 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...

برای دیدن بقیه تصاویر به ادامه مطلب کیک کنید.  




نوشته شده 5 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...

برای دیدن بقیه تصاویر به ادامه مطلب بروید.         نظر یادتون نره بای بای                 




نوشته شده 5 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...

ادامه مطلب کلیک کنید.




نوشته شده 5 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...
  





نوشته شده 5 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...
  





نوشته شده 5 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...

سلام دوستان عزیز من برای شما عکس وینکس گذاشتم که هیجا نمی توانید پیدا کنید.

اگر رمز می خواهید باید به من نظر بدهید در همین قسمت.




نوشته شده 5 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...
  





نوشته شده 5 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...
  





نوشته شده 5 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...
   باربی


سلام

امروز برای شما جدیدترین عکس های باربی را گذاشتم

منبع http://gral.mihanblog.com/

BARBIE 2013




نوشته شده 5 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...

 

قیمت یک ساعت کار

مردی دیروقت، خسته و عصبانی از سر کار به خانه بازگشت. دم در، پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.

 بابا ! یک سوال از شما بپرسم ؟

بله حتماً ، چه سوالی ؟

 بابا شما برای هر ساعت کار چقدر پول می&zwnj;گیرید ؟

مرد با عصبانیت پاسخ داد : این به تو ربطی ندارد . چرا چنین سوالی پرسیدی ؟

 فقط می خواهم بدانم. بگویید برای هر ساعت کار چقدر پول می&zwnj;گیرید ؟

- ۲۰ دلار !

 پسر کوچک در حالی که سرش پایین بود، آه کشید. بعد به مرد نگاه کرد و گفت: می&zwnj;شود لطفا ۱۰ دلار به من قرض بدهید ؟

مرد بیشتر عصبانی شد و گفت :&zwnj; اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال فقط این بود که پولی برای خرید اسباب بازی از من بگیری، سریع به اتاقت برو و فکر کن که چرا اینقدر خودخواه هستی. من هر روز کار می کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه ای وقت ندارم.

پسر کوچک آرام به اتاقش رفت و در را بست.

مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد.

بعد از حدود یک ساعت مرد آرامتر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی خشن رفتار کرده است.

شاید واقعا او به ۱۰ دلار برای خرید چیزی نیاز داشته است.

بخصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش پول درخواست کند.

مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.

 خواب هستی پسرم؟

 نه پدر بیدارم.

 من فکر کردم با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و ناراحتی&zwnj;هایم را سر تو خالی کردم. بیا این هم ۱۰ دلاری که خواسته بودی .

پسر کوچولو نشست ، خندید و فریاد زد : متشکرم بابا

بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله بیرون آورد.

مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته دوباره عصبانی شد و گفت :&zwnj; با اینکه خودت پول داشتی ، چرا دوباره تقاضای پول کردی ؟

بعد به پدرش گفت : برای اینکه پولم کافی نبود، ولی الان هست. حالا من ۲۰ دلار دارم. آیا می&zwnj;توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ چون دوست دارم با شما شام بخورم&hellip;




نوشته شده 4 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...

 

لوئیجی دلاپانته تفنگ شکاری همسایشان را قرض گرفت تا به شکار برود تا شاید با شکاری خانواده ۸ نفره گرسنه خود را سیر کند.
از این جمع پسر ۱۰ ساله او آندره آ گفته بود که حاضر است گرسنه بماند و بمیرد ولی از گوشت حیوان شکار شده نخورد و این عقیده خود را دیشب به پدرش گفته بود . ولی لوئیجی چاره ای دیگر نداشت.

از میان انبوه درختان جنگل ، رنگ خوشرنگ قهوه ای گوزنی را دید و گوشه ای کوچک از شاخ سفید او را . پس بیدرنگ نشانه گرفت و شلیک کرد و مطمئن از اینکه شکار را زده سگ پشمالو و تنبل خودش به اسم کاتی را باز کرد تا محل شکار را پیدا کند .
بدنبال سگش راه افتاد نزدیک محل که شد، قطرات خون را دید و نزدیک و نزدیکتر &hellip;

اما سگش دیگر جلوتر نمی رفت و لوئیجی از ترس اینکه مبادا اشتباها گراز یا خرسی را زخمی کرده و این دو حیوان اگر زخمی شوند بسیار خطرناکند همانجا ماند تا اینکه صدای ناله ای شنید صدای انسانی زخمی . با شتاب جلوتر رفت و پسرش آندره آ را نیمه جان یافت با کت بلندش به همان رنگ قهوه ای رنگ و کاغذی خون آلود در دستش .

پدر و پسر فرصت رد وبدل کردن حرفی را پیدا نکردند و آندره آ در دم جان سپرد . پسر انگار فقط می خواست فقط یکبار دیگر چهره پدر را ببیند . پس از لحظاتی حزن آلود و معلوم لوئیجی کاغذ را از دست پسرش گرفت . کاغذی رسمی از روزنامه کوریره دلا سرا بدین مضمون جناب آقای لوئیجی دلاپانته نظر به اینکه داستان گوزن سرزمین من پسر شما آندره آ در جشنواره داستان نویسی ناحیه میلان حائز رتبه اول شده و جایزه ۲۰۰۰۰ یورویی این مسابقه را از آن خود کرده خواهشمند است جهت دریافت جایزه به همراه آندره آ در سوم ژوئن در سالن روزنامه در میلان حضور بهم رسانید در ضمن بلیطهای رفت و برگشت برای شما فرستاده شده است.

در ضمن در کنار داستان زیبای پسرتان نامه ای هم بود از وضع بسیار بد مادی خانواده شما که این روزنامه افتخار دارد تا شما را برای دفتر پذیرش آگهی این روزنامه در جنوا استخدام نماید با شرط اینکه تمامی داستانهای آندره آ تا سن بیست سالگی در انحصار روزنامه برای چاپ باشد.

ناراحتگریه




نوشته شده 4 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...

 

559961_454971267910081_703564300_nخنده




نوشته شده 4 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...

 

 

flight همه ما رفتنی هستیم ...

اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت :حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: من رفتنی ام !
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارم میمیرم
گفتم: دکتر دیگه ای رفتی، خارج از کشور ؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم یعنی خدا کریم نیست ؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گل مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه ؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن
آخه من رفتنی ام و اونا انگار موندنی
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برای همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و مهربون شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن منو قبول میکنه ؟
گفتم: بله، اونجور که میدونم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، وقتی داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری ؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز !!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم.
با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر ، گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم !
گفتن:نه
گفتم: خارج چی؟
و باز گفتن : نه !
خلاصه حاجی
ما رفتنی هستیم وقتش فرقی داره مگه ؟
باز خندید و رفت




نوشته شده 4 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...
   ماچ


 

بهتره یه خر آدمو ماچ کته 

تا یه ماچ آدمو خر کنه




نوشته شده 4 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...
   بغض


 

سخت است وقتی از شدت بغض گلو درد بگیری و همه بگویند 

لباس گرم بپوش !!!!




نوشته شده 4 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...

 

سلامتیه اونایی که براشون مثل آتیش چهارشنبه سوری بودیم

همه وجودمون تو آتیش عشقشون سوخت

تا اونا با شادی از رومون بپرن و رد بشن

 


سرخ میشوی، وقتی میشنوی: دوستت دارم

زرد میشوم، وقتی میشنوم:دوستش داری

چهارشنبه سوری راه انداختیم

سرخی تو از من، زردی من از تو

همیشه من میسوزم و همیشه تو میپری . . .




بیا در غروب آخرین سه شنبه سال برای گردگیری

افکارمان آتشی بیافروزیم کینه ها را بسوزانیم

زردی خاطرات بد را به آتشو سرخی عشق را از

آتش بگیریم آتش نفرت را در وجودمان خاموش کنیم

 


آخرین سه شنبه سال خورشیدی را با بر افروختن آتش

و پریدن از روی آن به استقبال نوروز می رویم

سرخی تو از من ، زردی من از تو

جشن باستانی چهارشنبه سوری مبارک

 




نوشته شده 4 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...

 

 

دنیا را برایتان شاد شاد و شادی را برایتان دنیا دنیا آرزومندم هر روزتان نوروز

 




نوشته شده 4 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...
   قیامت


 

 
بگــو قلب مــرا آغـــوش دریا می کنی یا نه ؟! 

هوس کردم کــه با تریاک و بنگ و باده بنشینم
دوباره ســور و ساتم را مهیّا می کنی یا نه ؟! 

ببین! مــن یـــوسفم امّا، کمی تا قسمتی ناپاک

مــــرا مهمان آغوش زلیـــخا می کنــــی یا نه ؟! 

مرا ای اوّلین و آخریــــــــن زنجیــــــر شوریـــدن

رها از طعنه ها، زخم زبان ها می کنی یا نه ؟! 

رها کن آسمان ها را، بیا این جا قضاوت کن

ببینم در زمین یک مرد پیدا می کنــی یا نه ؟! 

خدایا حاجتــــی دارم که باید مطمئـــــن باشم

تو هم مثل همه امروز و فردا می کنی یا نه ؟! 

مرا از ننگ آدم بودن و بیهــــــــوده فــــرسودن

امیـــــد آخــــرین من! مبـــرّا می کنی یا نه ؟! 

برای آخــریــن پرسش، و حتّی آخرین تهدید

قیامت را بگو ـ مردانه ـ برپا می کنـی یا نه ؟!



نوشته شده 4 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...

 

 

دخترهای خوب مثل سیب های روی درخت هستند... 

بهترین هایشان در بالاترین نقطه درخت قرار دارند! 

پسرها نمی خواهند به بهترین ها برسند 

چون می ترسندسقوط کنند و زخمی بشوند! 

بنابراین به سیب های پوسیده روی زمین که خوب نیستند اما به دست

آوردنشان آسان است اکتفا می کنند... 

سیب های بالای درخت فکر می کنند مشکل از آنهاست در حالی که آنها فوق العاده اند . ....

آنها فقط باید منتظر آمدن پسری بمانند که آن قدر شجاع باشد که بتواند از درخت بالا بیاید!!!




نوشته شده 4 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...

 

قیمت یک ساعت کار

مردی دیروقت، خسته و عصبانی از سر کار به خانه بازگشت. دم در، پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.

 بابا ! یک سوال از شما بپرسم ؟

بله حتماً ، چه سوالی ؟

 بابا شما برای هر ساعت کار چقدر پول می&zwnj;گیرید ؟

مرد با عصبانیت پاسخ داد : این به تو ربطی ندارد . چرا چنین سوالی پرسیدی ؟

 فقط می خواهم بدانم. بگویید برای هر ساعت کار چقدر پول می&zwnj;گیرید ؟

- ۲۰ دلار !

 پسر کوچک در حالی که سرش پایین بود، آه کشید. بعد به مرد نگاه کرد و گفت: می&zwnj;شود لطفا ۱۰ دلار به من قرض بدهید ؟

مرد بیشتر عصبانی شد و گفت :&zwnj; اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال فقط این بود که پولی برای خرید اسباب بازی از من بگیری، سریع به اتاقت برو و فکر کن که چرا اینقدر خودخواه هستی. من هر روز کار می کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه ای وقت ندارم.

پسر کوچک آرام به اتاقش رفت و در را بست.

مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد.

بعد از حدود یک ساعت مرد آرامتر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی خشن رفتار کرده است.

شاید واقعا او به ۱۰ دلار برای خرید چیزی نیاز داشته است.

بخصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش پول درخواست کند.

مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.

 خواب هستی پسرم؟

 نه پدر بیدارم.

 من فکر کردم با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و ناراحتی&zwnj;هایم را سر تو خالی کردم. بیا این هم ۱۰ دلاری که خواسته بودی .

پسر کوچولو نشست ، خندید و فریاد زد : متشکرم بابا

بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله بیرون آورد.

مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته دوباره عصبانی شد و گفت :&zwnj; با اینکه خودت پول داشتی ، چرا دوباره تقاضای پول کردی ؟

بعد به پدرش گفت : برای اینکه پولم کافی نبود، ولی الان هست. حالا من ۲۰ دلار دارم. آیا می&zwnj;توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ چون دوست دارم با شما شام بخورم&hellip;




نوشته شده 4 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...

 

لوئیجی دلاپانته تفنگ شکاری همسایشان را قرض گرفت تا به شکار برود تا شاید با شکاری خانواده ۸ نفره گرسنه خود را سیر کند.
از این جمع پسر ۱۰ ساله او آندره آ گفته بود که حاضر است گرسنه بماند و بمیرد ولی از گوشت حیوان شکار شده نخورد و این عقیده خود را دیشب به پدرش گفته بود . ولی لوئیجی چاره ای دیگر نداشت.

از میان انبوه درختان جنگل ، رنگ خوشرنگ قهوه ای گوزنی را دید و گوشه ای کوچک از شاخ سفید او را . پس بیدرنگ نشانه گرفت و شلیک کرد و مطمئن از اینکه شکار را زده سگ پشمالو و تنبل خودش به اسم کاتی را باز کرد تا محل شکار را پیدا کند .
بدنبال سگش راه افتاد نزدیک محل که شد، قطرات خون را دید و نزدیک و نزدیکتر &hellip;

اما سگش دیگر جلوتر نمی رفت و لوئیجی از ترس اینکه مبادا اشتباها گراز یا خرسی را زخمی کرده و این دو حیوان اگر زخمی شوند بسیار خطرناکند همانجا ماند تا اینکه صدای ناله ای شنید صدای انسانی زخمی . با شتاب جلوتر رفت و پسرش آندره آ را نیمه جان یافت با کت بلندش به همان رنگ قهوه ای رنگ و کاغذی خون آلود در دستش .

پدر و پسر فرصت رد وبدل کردن حرفی را پیدا نکردند و آندره آ در دم جان سپرد . پسر انگار فقط می خواست فقط یکبار دیگر چهره پدر را ببیند . پس از لحظاتی حزن آلود و معلوم لوئیجی کاغذ را از دست پسرش گرفت . کاغذی رسمی از روزنامه کوریره دلا سرا بدین مضمون جناب آقای لوئیجی دلاپانته نظر به اینکه داستان گوزن سرزمین من پسر شما آندره آ در جشنواره داستان نویسی ناحیه میلان حائز رتبه اول شده و جایزه ۲۰۰۰۰ یورویی این مسابقه را از آن خود کرده خواهشمند است جهت دریافت جایزه به همراه آندره آ در سوم ژوئن در سالن روزنامه در میلان حضور بهم رسانید در ضمن بلیطهای رفت و برگشت برای شما فرستاده شده است.

در ضمن در کنار داستان زیبای پسرتان نامه ای هم بود از وضع بسیار بد مادی خانواده شما که این روزنامه افتخار دارد تا شما را برای دفتر پذیرش آگهی این روزنامه در جنوا استخدام نماید با شرط اینکه تمامی داستانهای آندره آ تا سن بیست سالگی در انحصار روزنامه برای چاپ باشد.

ناراحتگریه




نوشته شده 4 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...

 

559961_454971267910081_703564300_nخنده




نوشته شده 4 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...

 

 

flight همه ما رفتنی هستیم ...

اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت :حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: من رفتنی ام !
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارم میمیرم
گفتم: دکتر دیگه ای رفتی، خارج از کشور ؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم یعنی خدا کریم نیست ؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گل مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه ؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن
آخه من رفتنی ام و اونا انگار موندنی
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برای همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و مهربون شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن منو قبول میکنه ؟
گفتم: بله، اونجور که میدونم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، وقتی داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری ؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز !!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم.
با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر ، گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم !
گفتن:نه
گفتم: خارج چی؟
و باز گفتن : نه !
خلاصه حاجی
ما رفتنی هستیم وقتش فرقی داره مگه ؟
باز خندید و رفت




نوشته شده 4 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...
   ماچ


 

بهتره یه خر آدمو ماچ کته 

تا یه ماچ آدمو خر کنه




نوشته شده 4 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...
   بغض


 

سخت است وقتی از شدت بغض گلو درد بگیری و همه بگویند 

لباس گرم بپوش !!!!




نوشته شده 4 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...

 

سلامتیه اونایی که براشون مثل آتیش چهارشنبه سوری بودیم

همه وجودمون تو آتیش عشقشون سوخت

تا اونا با شادی از رومون بپرن و رد بشن

 


سرخ میشوی، وقتی میشنوی: دوستت دارم

زرد میشوم، وقتی میشنوم:دوستش داری

چهارشنبه سوری راه انداختیم

سرخی تو از من، زردی من از تو

همیشه من میسوزم و همیشه تو میپری . . .




بیا در غروب آخرین سه شنبه سال برای گردگیری

افکارمان آتشی بیافروزیم کینه ها را بسوزانیم

زردی خاطرات بد را به آتشو سرخی عشق را از

آتش بگیریم آتش نفرت را در وجودمان خاموش کنیم

 


آخرین سه شنبه سال خورشیدی را با بر افروختن آتش

و پریدن از روی آن به استقبال نوروز می رویم

سرخی تو از من ، زردی من از تو

جشن باستانی چهارشنبه سوری مبارک

 




نوشته شده 4 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...

 

 

دنیا را برایتان شاد شاد و شادی را برایتان دنیا دنیا آرزومندم هر روزتان نوروز

 




نوشته شده 4 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...
   قیامت


 

 
بگــو قلب مــرا آغـــوش دریا می کنی یا نه ؟! 

هوس کردم کــه با تریاک و بنگ و باده بنشینم
دوباره ســور و ساتم را مهیّا می کنی یا نه ؟! 

ببین! مــن یـــوسفم امّا، کمی تا قسمتی ناپاک

مــــرا مهمان آغوش زلیـــخا می کنــــی یا نه ؟! 

مرا ای اوّلین و آخریــــــــن زنجیــــــر شوریـــدن

رها از طعنه ها، زخم زبان ها می کنی یا نه ؟! 

رها کن آسمان ها را، بیا این جا قضاوت کن

ببینم در زمین یک مرد پیدا می کنــی یا نه ؟! 

خدایا حاجتــــی دارم که باید مطمئـــــن باشم

تو هم مثل همه امروز و فردا می کنی یا نه ؟! 

مرا از ننگ آدم بودن و بیهــــــــوده فــــرسودن

امیـــــد آخــــرین من! مبـــرّا می کنی یا نه ؟! 

برای آخــریــن پرسش، و حتّی آخرین تهدید

قیامت را بگو ـ مردانه ـ برپا می کنـی یا نه ؟!



نوشته شده 4 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...

 

 

دخترهای خوب مثل سیب های روی درخت هستند... 

بهترین هایشان در بالاترین نقطه درخت قرار دارند! 

پسرها نمی خواهند به بهترین ها برسند 

چون می ترسندسقوط کنند و زخمی بشوند! 

بنابراین به سیب های پوسیده روی زمین که خوب نیستند اما به دست

آوردنشان آسان است اکتفا می کنند... 

سیب های بالای درخت فکر می کنند مشکل از آنهاست در حالی که آنها فوق العاده اند . ....

آنها فقط باید منتظر آمدن پسری بمانند که آن قدر شجاع باشد که بتواند از درخت بالا بیاید!!!




نوشته شده 4 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...



سلام


امروز عکس هایی رو آوردم



که هیچ وب فارسی نیاورده







نوشته شده 4 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...


سلام امروز عکس کِن رو آوردم


امیدوارم خوشتون بیاد  شیرینی این عکس ها به نظرشماست







نوشته شده 4 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...


امروز یه آپ خیلی خوشکل از باربی و کن آوردم



این آپ هیچ جا پیدا نمی شه



خواهشن کپی با ذکر منبع بکنید



یک قرنه دنبال این عکس ها می گردم



راستی این مطلب 30 نظر می خواد تا من عکس باربی  رو بزارم






نوشته شده 4 فروردين 1392برچسب:, توسط باربی وتینکربل و...
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.